ماه گذشته ساعت 6:30عصر بعد باز پخش برنامه ی خندوانه مادرم همان طور که یکی یکی کانال های تلویزیون را جا به جا می کرد
تا یک چیز مناسب برای تماشا پیدابکند,رسید شبکه ی افق نوشته شده بود نقطه های برجسته تا چند لحظه دیگر
من از همه جا بی خبر به مادرم گفتم قشنگ نیست بزن کانال بعدی اما مادرم بی عتنا به حرف من هیچ حرکتی انجام نداد
و تیتراژ این برنامه را تماشا کرد وچه خوب که به حرفم گوش نداد بعد از تیتراژکه کلی حرف درش بود وبه طور کلی مشخص می کرد
که چه نوع برنامه ای هستش,یک آقایی را نشان داد که خیلی معلول بود وروی مبل نشسته بود بعد از آن یک خانم نابیناوارد شد
واز آقای معلول جوان که مشخص شد اسمش احمد است پرسید شما همراهی نداری؟
حرفش تمام نشده بود که یک آقای تقریبا میان سالی وارد شد و کنار احمد که پسرش بود نشست خانم نابیا مجری بود
ومی خواست با احمد آقا صحبتی داشته باشد واز احساسش بداند...
احمد آقا که صحبت می کرد به وضوح مشخص نمی شد که چه می گوید به همین دلیل پدرش گاهی حرف هایش را تکرا میکرد
او در طول برنامه و در حین سخن گفتن لبخندش ترک نمی شد و احساس ناراحتی از معلولیت را یک درصد هم در چهره اش
نمایان نبود,,
هنگام تولد احمد پدرش در جبهه بوده وبه علت دیر رساندن مادرش یه بیمارستان او در بین راه در ماشین به دنیا آمده
و برای پاره کردن بند ناف بچه هیچ بیمارستانی او را پذیرش نمی کرده وبخواطر نرسیدن اکسیژن کافی به مغزش
این مشکل برایش پیش آمده.اما او اصلا ناامید وناراحت نبود بلکه شاید امیدش از من یک انسان به ظاهرسالم و بدون هیچ معلولیتی
خیلی بیشتر بود او حتی قبول نمی کرد که باما فرق دارد وحاضر نشده بود در مدرسه ی استسنایی درس بخواند
و حتی بعد از تحصیلش در مدارس عادی کار های مختلفی انجام میداد!
او یک هنرمند بود هم نمایشنامه می نوشت,هم بازیگر بودوهم کارگردان..!!
مجری از پدرش سوال کرد که تا بحال از خداوند سلامتی فرزندت را نخواسته ای خندید و گفت:احمد سال سوم راهنمایی که بود
من نظر کردم که چهل هفته ببرمش جمکران شب چهلم که میشه به احمد می گم که امشب شب آخره هر چیزی از آقا بخوای
برآورده میشه پرسید مثلا چی بخوام گفتم سلامتیت,گفت بابا ازم خسته شدی؟گفتم : نه اما آرزوی هر پدر و مادریه که فرزندشان را
سالم ببینند,احمد گفت:بابا تو فکر کردی خدا براش کاری داره که سلامتی منو بهم بده؟بابا من ماموریت دارم که به بقیه بفهمانم
من که معلول هستم توانستم پس آنها که سالم اند هم می توانند و نباید ناامید باشند و گفت من سالم باشم ومعتاد بشم بهتره
یااینکه معلول باشم اما یک انسان موفق....
...ودر آخر مجری گفت ماباید از احمدآقا درس بگیریم که از خدا توانستن را بخواهیم...........((پایان باز))